بخش های این محتوا
- برای بازی کردن باید قوانین بازی را بدانید! کسب و کار شما بازی عمرتان است و اگر بی قاعده بازی کنید قطعا شکست خواهید خورد.
- ترسش را کنار گذاشت
- او فهمید که راه بدون مانع به پرتگاه است!
- نمیشه؟
- او فهمید که مهمترین سرمایه کسب و کار، تخصص و زمان است.
- به دنبال علاقهاش رفت نه پول!
- او یادگرفت که باید ایدههایش را درست مدیریت کند.
- کسب و کارش را کوچک و سریع شروع کرد
- مهارتهای اساسی کسب و کار را آموخت
برای بازی کردن باید قوانین بازی را بدانید! کسب و کار شما بازی عمرتان است و اگر بی قاعده بازی کنید قطعا شکست خواهید خورد.
توجه: در انتهای همین مطلب در باکس دانلود فایل صوتی این مقاله آماده دانلود است و میتوانید بجای خواندن گوش کنید.
شاید از خواندن جمله بالا دلسرد شده باشید شایدم کنجکاو شایدم با خود فکر کنید که این تنها یک جمله کلیشهای برای تبلیغات است اما مقداری روی جمله فکر کنید. ببینید تا چه حد قوانین بازی را میدانید. اصلا میدانید که به کدام دروازه باید گل بزنید؟
زمانی که شما تصمیم به راه اندازی کسب و کار میگیرید باید قوانین عمومی آن را بدانید و این قوانین تا حد زیادی برای تمام بیزینسها یکسان است. زمانی که به این مشکل فکر میکنم جوانی را به یاد میآورم که اشتیاق زیادی به بازار و کسب درآمد داشت و با مشکلات بسیاری روبهرو بود. انرژی و زمان زیادی صرف شد تا بتوانم به آن جوان کمک کنم تا این قواعد را بیاموزد و بتواند به هدف خود برسد و مطمعنم که میتوانم راهنمای خوبی برای شما در مورد تجارتتان باشم. من دقیقا میدانم که چرا پا به این صفحه گذاشتهاید زیرا تمام مشکلات شما را در کنار آن جوان با گوشت و پوست خود حس کردهام. پس در این مقاله از اهل صنعت، چند قانون طلایی برای کسب و کارتان را به شما خواهم گفت.
اما آن جوان چه قوانینی را رعایت کرد؟ چطور مشکلاتش را حل کرد؟
ترسش را کنار گذاشت
میتوانم بگویم که ترس در ذات انسان است برای هر کاری برای هر محیط جدیدی و هر چیزی که قبلا تجربهاش نکردهایم باید بترسیم و گرنه طبیعتمان را زیر پا گذاشتهایم! ترس میتواند خود عاملی برای موفقیت باشد چرا که آن جوان از راه اندازی کسب و کار جدید میترسید ولی بیشتر از اینکه تا اخر عمرش نتواند به جایی برسد ترس داشت.
ترس یک زندگی بی هدف و معمولی باعث شد که دل به دریا بزند و تمام موانع را نادیده بگیرد. یک جمله معروف میگوید: از مرگ نترسید بلکه از زندگی بی هدف بترسید! و به نظر من این ترس آنقدر بزرگ هست که شمارا وادار کند تا ترس از شروع کارتان را کنار بگذارید. به من اعتماد کنید، اگر الان شروع نکنید و بترسید تا اخر عمرتان حسرت میخورید.
او فهمید که راه بدون مانع به پرتگاه است!
موفقیت ساده را از ذهن بیرون کنید، اگر اینطور بود امروز ثروتمندان بخش اعظم جمعیت را تشکیل میدادند. اولین مانع راه جوانک، نزدیکانش بودند. به اصلاح دوستانش، همکلاسیهایش و کسانی که اورا میشناختند همیشه اورا به خاطر ایدههایش مسخره میکردند و این موضوع همیشه او را آزار میداد. ولی فقط این نبود و او با مشکلات زیادی از جمله تنگ دستی دوران دانشجویی، کابوس هر پسر نوجوان یعنی خدمت، تنهایی در راه و بسیاری دیگر روبهرو بود.
ولی یکی بیشتر از همه آزارش میداد. بیماری خاص و کمیابی که به آن مبتلا بود. بیماری که در جهان افراد کمی به آن دچارند و همین میتوانست بهترین بهانه برای جوان باشد تا از ادامه راه دست بکشد. امیدوارم که تن تک تکتان سلامت باشد. شما هم بدانید که هیچ راهی و هیچ کاری بدون مانع نیست. اگر میخواهید که وارد بازی کسب و کار شوید، خود را برای روبهرویی با مشکلات آماده کنید و بدانید اگر با مشکلات سختی روبهرو بودید، یعنی کارتان در حال نتیجه دادن است.
بدانید که را هایی که میخواهند شما را یک شبه ثروتمند کنند مثل قوانین هوش مالی، وب سایتهای شرط بندی، قوانین جذب و همه اینها تنها مسیری به پرتگاهاند و تنها نتیجهشان هدر رفت عمر و وقت شماست. وقتی که به نظر من طلا نیست بلکه از طلا هم ارزشمندتر است. برای موفقیت در کسب و کارتان باید بجنگید حتی شده با خودتان. با ذهنیت نا امیدتان، با اخلاقهای مخربتان و با عادتهای بدتان. بجنگید تا سر حد مرگ تا خودتان ببینید بلاخره چه کسی پیروز میدان است. دارن هاردی در کتاب اثر مرکب میگوید: برای موفقیت و تغیر، باید خوده قبلیتان را شکست دهید.
نمیشه؟
به هنگام تصمیمات مهم زندگی مخصوصا راه اندازی کسب و کار، صدایی همیشه در ذهن شما این جملات را تکرار میکند: نمیشه، نمیتونی، تو مال این حرفا نیستی،
اما جوانی که من میشناسم به این صدا اینطور جواب میداد: خفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه شو …..
حال جواب شما به این صدا چیست؟
او فهمید که مهمترین سرمایه کسب و کار، تخصص و زمان است.
زمانی که داشت از دست میرفت و ممکن بود که به جوان بیش از این اجازه زندگی ندهد و تخصصی که سالها برایش زمان گذاشته بود و بدون استفاده کردن از آن در حال هدر رفتن بود. اخر تخصصی که برایتان پول در نیاورد به چه دردی میخورد؟
تنگ دستی در دورانهای مختلف برای ما قشر عادی یا حتی ضعیف جامعه طبیعیست. ولی این اطمینان را به شما میدهم که برای راه اندازی کسب و کار خود، احتیاج اگر به هرچیز داشته باشید به پول ندارید! زمانتان دارد میگذرد و تخصصتان در حال خاک خوردن است. اگر زمان را گذراندهاید و تخصصی کسب نکردهاید عمرتان در حال خاک خوردن است پس از سرمایه زمانتان خرج کنید تا به تخصصی برسید. تخصصهای فنی و مهمی که میتواند مباحث فنی برق و الکترونیک باشد یا تخصص در بازاریابی و فروش! به هر حال باید تخصصی برای ارائه داشته باشید تا محصول یا خدمات خودتان را ارائه دهید یا مال دیگران را بفروشید و به درآمد برسید.
از جیب خالی تان هم نترسید. اگر از دو سرمایه دیگرتان به درستی استفاده کنید به شما قول میدهم آنچنان جیبتان پر شود که مجبور شوید جیبهایتان را بزرگ تر کنید و آنقدر پول به چنگ آورید که برای مدیریتش مجبور به استخدام حسابدار شوید!!
به دنبال علاقهاش رفت نه پول!
کارهای زیادی بودند که میتوانست انجام دهد اما یک دوراهی بزرگ بر سر راهش بود. کار هایی که پولساز هستند ولی از آنها متنفر بود و یا کار هایی که شاید خیلی به پولسازی معروف نبودند اما عاشق انجامشان بود! فوتبال ورزش پولسازی است اما کسی موفق میشود که عاشق فوتبال است یا تنها کسی که به خاطر پول به سمتش آمده؟
این قانون میتواند سرنوشت شما را تعین کند! اگر پا به کاری بزارید که از آن دل خوشی ندارید قطعا و قطعا و صدها بار دیگر قطعا شکست میخورید و موفقیت شما تنها یک معجزه است. اگر در این سال ها در بازار چیزی را یاد گرفته باشم این است که برای هر عرضه ای تقاضا هست، اگر نبود که اصلا آن حرفه به وجود نمی آمد! هر کاری توانایی پولسازی نامحدود را داراست و تنها به نحوه درست ارائه شما بستگی دارد. هنر یک کارآفرین موفق، ارائه یک محصول یا خدمات حتی بی ارزش، به نحوی است که مردم برایش سر و دست بشکنند! یک موبایل هوشمند چیزی جز یک مشت قطعه و یک برد سبز و یک پردازنده نیست که اگر شخصی آنها را به تنهایی ببینید برای آن حاضر به پرداخت هزارتومان هم نیست! اما آن را به شکلی مهندسی میکنند و در کنار هم قرار میدهند که کاربران حتی برای خرید جدید ترین آن وام میگیرند این هنر یک مدیر است.
پس به دنبال کاری بروید که به آن علاقهمندید و بجای تعویض حوضه کسب و کار خود، روش ارائه آن را عوض کنید چرا که اگر به کارتان علاقهمند باشید به آن به عنوان یک سبک زندگی نگاه میکنید و با جان و دل برایش وقت میگذارید. صبحها با اشتیاق برای انجامش بیدار میشوید و شبها به امید فردایی بهتر میخوابید. اما در حوضهای هم که به آن علاقهمندید بی گدار به آب نزنید.
او یادگرفت که باید ایدههایش را درست مدیریت کند.
ماه ها با خود کلنجار رفت تا ایده ای پیدا کند که در هیچ جای جهان اجرا نشده باشد و از اجرای آن درآمد سرشاری حاصل شود! چندتایی هم پیدا کرد اما آیا واقعا این کار درست بود؟ اگر اشتباه نکنم این جمله از فردیناند پورشه است که در مورد ایدهها اینطور میگوید: به دنبال ایدهای باشید که یک نیاز را از مردم بر طرف کند نه ایدهای که برای شما پول بسازد! اگر نیازی را برطرف کنید پول زیادی در انتظار شما خواهد بود و اگر تنها به دنبال پول باشید شکست میخورید.
به نظر من این سخن کاملا درست است اما برخی از افراد پا را فراتر از نیازها گذاشتهاند و بجای رفع نیاز از مردم، در مردم یک نیاز به وجود آوردهاند و خودشان نیز آن نیاز را برطرف کردهاند! یعنی هم عرضه و هم تقاضا را مدیریت میکنند. خودتان فکر کنید و ببینید که چه تعداد وسایلی که استفاده میکنید نیاز ذاتی شما نیست ولی بدون آن برای ادامه زندگی به مشکل بر خواهید خورد؟
اما کمکم او متوجه شد که ایجاد نیاز در مردم برای یک کسب و کار نوپا کار سختی است و در جهان تقریبا تمام نیازهای مردم پاسخ داده شدهاند و حال یا باید بیخیال کار میشد و یا فکر دیگری میکرد. این پاراگرافی که در ادامه میخوانید حاصل یک سال تفکر شبانهروزی جوان است!
افراد بسیاری هزینههای زیاد کردهاند و نیازها را در مردم به وجود آوردهاند. بازارهایی مثل فروشگاههای اینترنتی، آموزشگاههای اینترنتی، محصولات فیزیکی و گجتهای بسیاری را به بازار و مصرف کننده معرفی کردهاند و این سفره پهن شده. چرا ما سر همان سفره ننشینیم و استفاده نکنیم؟ بلاخره هر فروشگاهی، هر آموزشگاهی هر محصول و گجتی یک ایرادی دارد و مصرف کننده نیر همیشه شیفته توسعه است خب چرا من این کار را نکنم؟
اینجاست که میتوانید بفهمید احتیاجی نیست که حتما در هنگام راه اندازی کسب و کار خود بینظیر باشید بلکه به عنوان یک نوپا یکی از قوانینی که باید در نظر بگیرید این است که بیش تر از دهانتان لقمه نگیرید! چراکه حریف آن ایدههای بزرگ و ایجاد نیاز در کاربر نخواهید شد. پس در هر زمینهای که علاقه دارید به دنبال ایدههایی باشید که نقص دارند یا یک ایده گسترده را متمرکز کنید. به عنوان مثال یک سایت تخفیفات گروهی که در تمام زمینهها تخفیف ارائه میکند را در نظر بگیرید. حال یک سایت طراحی کنید و تنها روی رستورانها متمرکز شوید و فقط برای آنها تخفیف ارائه کنید یا مجموعههای آبی واستخرها. حال اگر یک کاربر شما را بشناسد و سایتهای تخفیف گروهی بزرگ را نیز بشناسد و اگر تخفیف برای رستوران بخواهد حتما شما را انتخاب خواهد کرد چرا که مردم ترجیح میدهند از جایی خرید کنند که نیازشان را به صورت تخصصی و متمرکز ارائه میدهد مگر اینکه به درستی این نیاز را برطرف نکنید. این صرفا یک مثال بود و برای هر کار دیگری نیز قابل اجراست.
کسب و کارش را کوچک و سریع شروع کرد
میخواست که حتی اگر هم توسعه ای میدهد، آنقدر برایش زمان بگذارد که مردم را راضی و جذب محصول خود کند. اما در همین زمان کم دید رغیبانش که محصولات مشابه و حتی ضعیف تری از او دارند شروع کردهاند و روزبهروز در حال پیشرفتاند ولی او هنوز در حال مته به خشخاش گذاشتن بود و وسواس جلوی شروع او را هر بار میگرفت. بلاخره بعد از کلی وسواس به خرج دادن شروع کرد اما دید باز هم محصولش بی نقص نیست و اینجا بود که بزرگ ترین درس زندگی حرفهایاش را گرفت.
یک محصول یا خدمات نباید در نظر تولید کنندهاش بی نقص شود! بلکه باید در بازار و زیر دست مصرف کننده نواقص پیدا شده و در طول زمان رفع شود .
رعایت این قانون برای شما هم مهم است. در نظر شما به عنوان تولید کننده هیچگاه نواقصی که مصرف کننده میبیند، آشکار نخواهد شد. پس تا حدی که میتوانید نواقص را رفع کنید و بقیه را به مصرف کنندهها بسپارید. اگر محصول یا خدماتی را هرچند ضعیف به مصرف کننده ارائه دهید و در طول زمان همواره در حال بهبود و رفع نواقص محصول باشید، مصرف کننده نیز شمارا تحسین میکند و برای استفاده از نسخه بهبود یافته کسب و کار شما مشتاقتر میشود.
پس مته به خشخاش نگذارید و مانند جوان کمالگرایی را کنار بگذارید و اجازه دهید تا در طول زمان به کمال برسید. هر چه سریع تر شروع کنید و بگذارید که نواقص شما در یک محیط واقعی مثل بازار رفع شود تا در کارگاه یا ذهنتان
مهارتهای اساسی کسب و کار را آموخت
اولین محصول خود را فروخت. خوشحال بود و کمی ترسیده چرا که تجربه ای متفاوت را به چشم خود دید. او سالهای بسیار تنهایی خود را با مهارتهایش پر کرد. برنامه نویسی کرد و پشت صفر و یکها قایم شد. خودش را با لحیم و برد سرگرم کرد و ساخت و ساخت و ساخت.
ولی محیط کسب و کار فرق داشتد. او با مشتری روبهرو شده بود چیزی که تا به حال ندیده بود. مشتری یک ماشین نبود که بتواند دستکاریش کند، نمیتوانست با صفر و یکها قانعش کند و نمیتوانست کنترلی در روند افکار مشتری داشته باشد. ترسیده بود سر در گم بود و نمیدانست با این موجود ناشناخته باید چه کند. نمیدانست چطور باید با یک مشتری رفتار کند و مهارتهای تخصصی او عملا هیچ کاربردی برایش نداشتند و اوضاع آنطور که او میخواست پیش نرفت.
شکستهایی که او در فروش تجربه کرد، باعث شد بفهمد که تنها مهارتهای تخصصی مهم نیستند و فروختن هم به مهارت احتیاج دارد. خب یا باید افرادی را برای این کار استخدام میکرد که برای یک نوپا کار عاقلانه ای نیست و یا باید خود دست به کار میشد.
او 5 مهارت را برای کسب و کار خود حیاتی دید و شروع به آموختن آنها کرد که به شرح زیر است:
1- من باید مدیر باشم
مهارت مدیریت تنها این نیست که پشت میز بنشینیم و قهوه بخوریم! مدیریت منابع، دخل و خرجها و فروشها و هر چیز دیگری مهم ترین قدم در هر کسب و کاری است.
این موضوع به قدری مهم است که من یک مجموعه آموزشی را به آن اختصاص دادهام و بهترین کتابها و منابع این حوضه را در قالب مقالات سریالی هنر مدیریت مورد برسی قراردادهام که خوشحال میشوم مشاهده کنید.
این موضوع را باید بیاموزید. باید بدانید که پولهایی که از فروشتان برمیگردد را چطور خرج کنید. باید بتوانید برنامه ریزی کنید و پول روی پول بگذارید و روزبهروز بیشتر سود کنید. اگر مشکلی پیش آمد، اگر موفقیتی حاصل شد و یا اگر منبع مناسبی به دستتان رسید مدیریتش کنید. باید مدیر باشید و این موضوع اجتناب ناپذیر است. البته نه در هنگام راه اندازی کسب و کارتان بلکه این هنر را باید در طول زمان بیاموزید.
2- اول باید فروشنده خوبی باشم تا مدیر خوبی باشم!
هنر فروختن را اگر بیاموزم درآمد بیشتری خواهم داشت. این از مهم ترین قوانین کسب و کار است. من قصد خرید موبایلی دارم و وارد یک مغازه میشوم. از فروشنده در مورد موبایلی میپرسم که عین همان را ده دقیقه قبل در یک مغازه دیگر دیده ام و از یک فروشنده دیگر پرسیدم. فروشنده بی حوصلهای که زمانی که وارد شدم از جای خودش بلند نشد و تنها سرش را از گوشی بیرون آورد و قیمت را گفت و حتی وقتی گفتم خیلی ممنون و رفتم هیچ صدایی ازش در نیامد. اما این فروشنده جدید قدری بهتر است. با حوصله برایم توضیح میدهد، یک نمونه روشن از موبایل را در اختیارم میگذارد و حتی صمیمی تر شده و برای تست دوربین جلوی موبایل از من میخواهد که با هم سلفی بگیریم! خب من که به قصد خرید آمدهام، پول هم دارم پس از همین میخرم. اما چرا از قبلیها نخرید؟ آنها هم که همین موبایل را داشتند. پاسخ این سوال را به عهده شما میگذارم.
پاراگراف بالا مصداق یک مبارزه است. فروشنده خوب vs فروشنده بد! از کدام میخرید؟ فروشندگی یک هنر است البته که توضیحات مفصل تری را بعدا ارائه خواهم کرد و در حال ایجاد یک مجموعه آموزشی کامل در این زمینه هستیم ولی در مجموع فروشنده خوب بودن نیازه مهم پول درآوردن است. حال میخواهید یک کارخانهدار باشید، یک مغازهدار یا صاحب یک کسب و کار اینترنتی. فروشندگی را خوب بیاموزید.
3- من باید مشتری مدار باشم
اصل داستان بر میگردد به مقایسه اولین فروش بدون رعایت این اصول و اولین فروش با رعایت این اصول. اولین مشتری او تنها یک بار خرید کرد و رفت اما اولین مشتری که با یک فروشنده مشتری مدار روبهرو شد، هنوز هم مشتری اوست و هر روزه پیگیر کارها و محصولات جوان میباشد. و اینجا سوالی برایش پیش آمد که بیشترین تاثیر را در زندگی حرفهای او و کسب و کارش داشت:
سرمایه من در ابتدا فقط تخصص و زمانم بود و امروز محصولاتی هم دارم. اما اگر این محصولات، تخصص و تجربه من در نهایت به پول تبدیل نشوند به چه دردی میخورند؟ حال چه کسی بابت آن پول میدهد؟ مسلم است که مشتریها. پس اصلی ترین سرمایه من، مشتریهایم هستند. پیتر دراکر میگوید: هدف از راه اندازی کسب و کار، خلق مشتری و نگه داشتن آن است. اگر مشتری خلق کنم و نتوانم نگهش دارم باختم. اگر مشتری را اصلا نتوانم خلق کنم بدتر باختم. مشتری با ایدههای شما خلق میشود و با رعایت اصول مشتری مداری و نوآوری نگه داشته میشود. هرچقدر از اهمیت آن بگویم کم است.
مشتری مداری یعنی ایجاد حس خوب در مشتری و رفع نیازهایی که حتی خود مشتری هم از آن بیخبر است!
اگر بیشتر به اصل مشتری مداری علاقهمندید توصیه میکنم محصول اصول مشتری مداری را ببینید.
4- من باید مشتری کسب و کار خودم را بشناسم
اگر برای افراد معمولی جامعه محصول یا خدماتی دارم باید به نحوی تولید کنم که توان خرید را داشته باشند و اگر برای افراد ثروتمند جامعه کسب و کار راه انداختهام، باید به نحوی تولید کنم که حریف سخت گیری ثروتمندان باشد! این موضوع بسیار مهم است.
5- من باید روی کسب و کار خودم متمرکز باشم:
قانونی وجود دارد به نام قانون 20 – 80 که میگوید 20 درصد از کارهای شما، هشتاد درصد از نتایج کسب و کار شما را مشخص میکند. این اعداد به طور کامل دقیق نیستند اما اشاره به اهمیت تمرکز دارند و این موضوع را آنقدر مهم دیدهاند که به شکل قانون نوشته شده است. در یک کلام هم به شما و هم به جوان اگر بخواهم بگویم، کار بیهوده نکنید. شما محصولی میسازید که محبوب است یا خدماتی ارائه میدهید که مردم از آن خوششان میآید پس اصلا چرا باید بیخیال آن شوید؟
شرکت بنز به اتوموبیلهایش معروف است و اپل به موبایلهایش. حال اگر بنز موبایل تولید کند آیا به اندازه اپل محبوب خواهد شد؟ یا اگر اپل اتوموبیل تولید کند چه؟ اگر کاری را شروع میکنید و در آن به یک موفقیت حتی نسبی میرسید تنها روی زمینه کاری خودتان، همان بیست درصد تمرکز کنید و کار اضافه ای نکنید. اگر میخواهید توسعه ای دهید، روی حوضه تخصصی کسب و کار خودتان دهید نه کاری که به شما مربوط نیست. پروژه گوگل پلاس یک پروژه کاملا شکست خورده از سمت گوگل اعلام شد و میلیونها دلار برای گوگل ضرر به بار آورد. چرا که یک شبکه اجتماعی هیچ ارتباطی از لحاظ ساختاری به بیزینسی مانند گوگل نداشت. شما این اشتباه را تکرار نکنید.
به چشم خود میدیدم که جوان در حال تغیر است. افکارش، کسب و کارش و در آمدش! زمانی که اصول را آموخت انگار فرد دیگری شده بود. بعد از یک سال سرمایه چشم گیری برایش خلق شد و انگار دیگر نمیترسید. حالش خوب بود و تنها نبود و وقتش با مشتریها پر میشد. احساس میکرد که مشتریها رفقایش هستند چرا که دیگر یک بار مصرف نبود و هر کس که برای خرید سمتش میآمد را میشناخت و حالا بود که به فکر پیشرفت افتاده بود. محصولاتش را توسعه میداد، در کنار محصولات خدمات ارائه میداد، پروژه انجام میداد و دیگر آن بیماری برایش مهم نبود و کمکم از یادش، و سپس از بدنش بیماری را بیرون کرد.
او تجربیات دیگران را با تجربیات خودش مبادله میکرد. میفروخت، میخرید، آموزش میداد و آموزش میدید ومسیر را بلاخره پیدا کرد. مسیری که سالها به دنبالش بود. ولی این مسیر پایانی ندارد…….
جوان پرماجرای داستان ما یک سلاح خوب برای جنگیدن با بیماری، تنهایی و بیپولی اش پیدا کرد و قسم خورد تا به آدمهایی مثل خودش کمک کند تا داستان کسب و کار خودشان را شروع کنند پس مجموعه اهل صنعت را تاسیس کرد. من، رضا غلامی همان جوان این ماجرای طولانی هستم جوانی که رفقای با معرفتی مثل شما دارد. من در این مسیر همواره درکنارتانم تا داستان کسب و کار خودتان را شروع کنید. شجاعت این نیست که نترسی، بلکه این است که اگر ترسیدی، ادامه بدی و داستان ما همچنان ادامه دارد ……….
خدمت گزار شما، رضا غلامی.
خوبه
لطف دارید